تاریخ: یک شنبه 20 فروردين 1396برچسب:بیشتر کمتر,
ارسال توسط حسن جوان خواجه پاشا

 




تاریخ: جمعه 20 اسفند 1395برچسب:,
ارسال توسط حسن جوان خواجه پاشا

 




تاریخ: پنج شنبه 28 بهمن 1395برچسب:اسرار درون اعداد ریاضی,
ارسال توسط حسن جوان خواجه پاشا

 




تاریخ: چهار شنبه 8 دی 1395برچسب:گفتارنیک اندیشه نیک کردار نیک,
ارسال توسط حسن جوان خواجه پاشا

 




تاریخ: یک شنبه 14 آذر 1395برچسب:اختصارات برگه آزمایش,
ارسال توسط حسن جوان خواجه پاشا

 




تاریخ: یک شنبه 14 آذر 1395برچسب:اختصارات برگه های آزمایش,
ارسال توسط حسن جوان خواجه پاشا

 




تاریخ: یک شنبه 14 آذر 1395برچسب:رابطه ها در گذر زمان,
ارسال توسط حسن جوان خواجه پاشا

 




تاریخ: سه شنبه 9 آذر 1395برچسب:اختصارات برگه های آزمايش,
ارسال توسط حسن جوان خواجه پاشا

 

بهترين جوابها .....

بهترين جواب بدگويي:سکوت
بهترين جواب خشم :صبر
بهترين جواب درد:تحمل
بهترين جواب تنهايي:تلاش
بهترين جواب سختي:توکل
بهترين جواب خوبي:تشکر
بهترين جواب زندگي:قناعت
بهترين جواب شکست:اميدواري....
بهترينارو برایتان آرزومندم




تاریخ: سه شنبه 9 آذر 1395برچسب:بهترین جوابها,
ارسال توسط حسن جوان خواجه پاشا

 

Omidcharityکانال رسمی انجمن خیریه امید:
دفتر مرکزی: اورمیه، شهرک فرهنگیان، جنب خیابان امید، مرکز پژوهشی و درمانی امید
روابط عمومی: 044-33850004
جذب کمکهای مردمی: 044-33864555

سامانه پیام کوتاه: 3000470400
سایت: www.omidcharity.com
اینستاگرام: omidcharity@
تلگرام: telegram.me/omidcharity

شماره حسابهای واریز کمکهای مردمی:
1111 بانک تجارت و 1314 بانک ملی
شماره کارت: 6037691990027302




تاریخ: چهار شنبه 12 آبان 1395برچسب:بیمارستان امید,
ارسال توسط حسن جوان خواجه پاشا

 




تاریخ: چهار شنبه 12 آبان 1395برچسب:بعد از مرگ چه اتفاقی برای بدن می افتد,
ارسال توسط حسن جوان خواجه پاشا

 




تاریخ: یک شنبه 9 آبان 1395برچسب:عاشورا,
ارسال توسط حسن جوان خواجه پاشا

 




تاریخ: یک شنبه 4 مهر 1395برچسب:,
ارسال توسط حسن جوان خواجه پاشا

شبلی عارف معروف؛ به مسجدی رفت كه دو ركعت نماز بخواند. در آن مسجد كودكان درس می خواندند و وقت نان خوردن كودكان بود. دو كودك نزدیك شبلی نشسته بودند.
یكی پسر ثروتمندی بود و دیگری پسر فقیری.
در زنبیل پسر ثروتمند پاره ای حلوا بود و در زنبیل پسر فقیر نان خشك. پسر فقیر از او حلوا میخواست.
آن كودك می گفت: اگر خواهی كه پاره ای حلوا به تو دهم، سگ من باش و چون سگان بانگ كن.
آن بیچاره بانگ سگ كرد و پسر ثروتمند پاره ای حلوا بدو می داد. باز دیگر باره بانگ میكرد و پاره ای دیگر می گرفت. همچنین بانگ می كرد و حلوا می گرفت.
شبلی در آنان می نگریست و می گریست. كسی از او پرسید:
ای شیخ تو را چه رسیده است كه گریان شده ای؟
شبلی گفت: نگاه كنید كه طمع كاری به مردم چه رسانَد؟
اگر آن كودك بدان نان تهی قناعت می كرد و طمع از حلوای او برمی داشت، سگ همچون خویشتنی نمی شد....
 




تاریخ: یک شنبه 4 مهر 1395برچسب:طمع,
ارسال توسط حسن جوان خواجه پاشا

 


 

خلاصه دانشها

دانشمندی در بیابان به چوپانی رسید و به او گفت: چرا به جای تحصیل علم، چوپانی می کنی؟
چوپان در جواب گفت: آنچه خلاصه دانشهاست یاد گرفته ام. دانشمند گفت: خلاصه دانشها چیست ؟

چوپان گفت: پنج چیز است:
تا راست تمام نشده، دروغ نگویم
تامالِ حلال تمام نشده، حرام نخورم
تا از عیب و گناه خود پاک نگردم، عیب مردم نگویم
تا روزیِ خدا تمام نشده، به درِ خانهٔ غیر نروم
تا قدم به بهشت نگذاشته ام، از هوای نفس و شیطان، غافل نباشم.

دانشمند گفت: حقا که تمام علوم را دریافته ای، براستی هر کس این پنج خصلت را داشته باشد از آب حقیقت علم و حکمت سیراب شده است!
 




تاریخ: دو شنبه 1 شهريور 1395برچسب:خلاصه دانشها,
ارسال توسط حسن جوان خواجه پاشا

 




تاریخ: یک شنبه 10 مرداد 1395برچسب:,
ارسال توسط حسن جوان خواجه پاشا

معجزه

ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮﯼ ﻫﻔﺖ ﺳﺎﻟﻪ ، ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﮐﻪ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪ ، ﺷﻨﯿﺪ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺁﻫﺴﺘﻪ ﺩﺭ ﺑﺎﺭﻩ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﭼﻬﺎﺭ ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺵ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ .
ﺩﺍﺩﺍﺷﺶ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﻭ ﺭﻧﺠﻮﺭ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺭﻭﺯ ﺿﻌﯿﻒ ﺗﺮ ﻭ ﻻﻏﺮﺗﺮ ﻣﯽ ﺷﺪ.
ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻭ ﺑﺎﺑﺎﺵ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻨﺪ ﻫﺰﯾﻨﻪ ﻫﺎﯼ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﺩﺭﻣﺎﻧﯿﺶ ﺭﻭ ﺗﺎﻣﯿﻦ ﮐﻨﻨﺪ.
ﮔﻮﺵ ﻫﺎﺵ ﺭﻭ ﺗﯿﺰ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺑﺒﯿﻨﻪ ﭼﯽ ﻣﯽ ﮔﻦ؟
ﭘﺪﺭ ﮔﻔﺖ :
ﻫﺰﯾﻨﻪ ﺟﺮﺍﺣﯽ ﻣﻐﺰﺵ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﯽ ﺷﻪ ﻭ ﻣﺎ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﯿﻢ ﺍﯾﻦ ﭘﻮﻝ ﺭﻭ ﺑﺪﯾﻢ.
ﻣﺎﺩﺭ ﺍﺷﮏ ﺭﯾﺰﺍﻥ ﮔﻔﺖ :
ﻭﻟﯽ ﺗﻮﻣﻮﺭ ﺗﻮﯼ ﺳﺮﺵ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﺰﺭﮒ ﺗﺮ ﻣﯽ ﺷﻪ.
ﻣﻦ ﻃﺎﻗﺖ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺭﻧﺞ ﮐﺸﯿﺪﻧﺶ ﺭﻭ ﻧﺪﺍﺭﻡ .
ﺍﮔﻪ ﮐﺎﺭﯼ ﻧﮑﻨﯿﻢ ، ﻣﯽ ﻣﯿﺮﻩ.
ﭘﺪﺭ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ :
ﺁﺭﻩ ، ﺁﺭﻩ ، ﻣﯽ ﺩﻭﻧﻢ.
ﺣﺎﻻ ﻓﻘﻂ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﻪ ﻧﺠﺎﺗﺶ ﺑﺪﻩ.
ﻓﺮﺷﺘﻪ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ، ﺭﻓﺖ ﺳﺮﺍﻍ ﻗﻠﮑﺶ ﻭ ﭘﻮﻝ ﺧﺮﺩﻫﺎﺵ ﺭﻭ ﺭﯾﺨﺖ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ .
ﺑﺨﻮﺩﺵ ﮔﻔﺖ :
ﺧﺪﺍﯼ ﻣﻦ ﭼﻘﺪﺭ ﺯﯾﺎﺩ !
ﺣﺘﻤﺎ ﻣﯽ ﺷﻪ ﺑﺎ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺧﺮﯾﺪ !
ﺳﮑﻪ ﻫﺎ ﺭﻭ ﺭﯾﺨﺖ ﺗﻮﯼ ﺟﯿﺒﺶ ﻭ ﺭﻓﺖ ﺳﻤﺖ ﺩﺍﺭﻭﺧﺎﻧﻪ !
ﺗﻮﯼ ﺩﺍﺭﻭﺧﺎﻧﻪ ﻫﺮ ﭼﯽ ﭘﺸﺖ ﭘﯿﺸﺨﻮﺍﻥ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻣﻮﻧﺪ ﮐﺴﯽ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﻫﻢ ﻧﮑﺮﺩ.
ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭﯼ ﺳﺮﻓﻪ ﮐﺮﺩ ، ﺑﺎ ﭘﺎﻫﺎﺵ ﺻﺪﺍ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩ ... ﻭﻟﯽ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻧﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ !
ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺑﺎ ﯾﻪ ﺳﮑﻪ ﺯﺩ ﺑﻪ ﺷﯿﺸﻪ ﭘﯿﺸﺨﻮﺍﻥ ﻭ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﺋﯽ ﻣﺤﮑﻢ ﮔﻔﺖ ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ.
ﭼﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﯼ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ؟
ﯾﻪ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﻟﻄﻔﺎ !
ﺑﻠﻪ؟ !
ﯾﻪ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﻟﻄﻔﺎ !
ﻣﻌﺠﺰﻩ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﯼ ﻭﺍﺳﻪ ﭼﯽ ﻋﺰﯾﺰﻡ؟ !
ﯾﻪ ﭼﯿﺰ ﺑﺪﯼ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺩﺍﺭﻩ ﺗﻮﯼ ﺳﺮ ﺩﺍﺩﺍﺵ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮﻡ ﮔﻨﺪﻩ ﺗﺮ ﻣﯽ ﺷﻪ !
ﺑﺎﺑﺎﻡ ﻣﯽ ﮔﻪ ﻓﻘﻂ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﻪ ﻧﺠﺎﺗﺶ ﺑﺪﻩ ، ﻣﻨﻢ ﻫﻤﻪ ﭘﻮﻝ ﻫﺎﻡ ﺭﻭ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﺗﺎ ﺍﻭﻧﻮ ﺑﺮﺍﺵ ﺑﺨﺮﻡ .
ﻋﺰﯾﺰﻡ ﺑﺒﺨﺶ ﮐﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻢ ﮐﻤﮑﺖ ﮐﻨﻢ ، ﻣﺎ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﻧﻤﯽ ﻓﺮﻭﺷﯿﻢ.
ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯼ ﺩﺧﺘﺮﮎ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺍﺷﮏ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﻭﻟﯽ ﺍﻭﻥ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﻩ ، ﺗﻮﺭﻭ ﺧﺪﺍ ﯾﻪ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺑﻬﻢ ﺑﺪﯾﺪ .
ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺩﺳﺘﯽ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺭﻭ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺻﺪﺍﺋﯽ ﮔﻔﺖ :
ﺑﺒﯿﻨﻢ ﭼﻘﺪﺭ ﭘﻮﻝ ﺩﺍﺭﯼ؟
ﭘﻮﻝ ﻫﺎ ﺭﻭ ﺷﻤﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﺧﺪﺍﯼ ﻣﻦ ﻋﺎﻟﯿﻪ ، ﺩﺭﺳﺖ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺧﺮﯾﺪ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺍﺩﺍﺵ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮﺕ !
ﺑﻌﺪ ﻫﻢ ﮔﺮﻡ ﻭ ﺻﻤﯿﻤﯽ ﺩﺳﺖ ﺩﺧﺘﺮ ﺭﻭ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ ﻣﻨﻮ ﺑﺒﺮ ﺧﻮﻧﻪ ﺗﻮﻥ ﺗﺎ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﻢ ﻭﺍﺳﻪ ﺩﺍﺩﺍﺷﺖ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺗﻬﯿﻪ ﮐﻨﻢ؟ !
ﺍﻭﻥ ﻣﺮﺩ ﻓﻮﻕ ﺗﺨﺼﺺ ﺟﺮﺍﺣﯽ ﻣﻐﺰ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺮ ﺯﺩﻥ ﺑﻪ ﺑﺮﺍﺩﺭﺵ ﺑﻪ ﺩﺍﺭﻭﺧﺎﻧﻪ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ .
ﺩﻭ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﻋﻤﻞ ﺑﺪﻭﻥ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﻫﯿﭻ ﻫﺰﯾﻨﻪ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﺍﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺷﺪ.
ﻫﺰﯾﻨﻪ ﻋﻤﻞ ﻣﻘﺪﺍﺭﯼ ﭘﻮﻝ ﺧﺮﺩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﯾﮏ ﮐﻮﺩﮎ .
ﻣﺪﺗﯽ ﺑﻌﺪ ﻫﻢ ﭘﺴﺮﮎ ﺻﺤﯿﺢ ﻭ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮﮔﺸﺖ.

ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯿﻢ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺑﺨﺮﯾﻢ ، ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺑﻔﺮﻭﺷﯿﻢ ،ﻣﻌﺠﺰﻩ ﮐﻨﯿﻢ , ﺍﮔﺮ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﻢ ﻭ ﺧﺪﺍﯾﯿﯽ ﻫﻢ ﻫﺴﺖ.
 




تاریخ: شنبه 26 تير 1395برچسب:معجزه,
ارسال توسط حسن جوان خواجه پاشا

شخصیت

 مردی نابینا زیر درختی نشسته بود!
پادشاهی نزد او آمد، ادای احترام کرد و گفت:قربان، از چه راهی میتوان به پایتخت رفت؟»
پس از او نخست وزیر همین پادشاه نزد مرد نابینا آمد و بدون ادای احترام گفت:آقا، راهی که به پایتخت می رود کدام است؟‌
سپس مردی عادی نزد نابینا آمد، ضربه ای به سر او زد و پرسید:‌‌ احمق،‌راهی که به پایتخت می رود کدامست؟
هنگامی که همه آنها مرد نابینا را ترک کردند، او شروع به خندیدن کرد.
مرد دیگری که کنار نابینا نشسته بود، از او پرسید:‌برای چه می خندی؟
نابینا پاسخ داد:اولین مردی که از من سووال کرد، پادشاه بود.
مرد دوم نخست وزیر او بود و مرد سوم فقط یک نگهبان ساده بود.
مرد با تعجب از نابینا پرسید:چگونه متوجه شدی؟ مگر تو نابینا نیستی؟
نابینا پاسخ داد: «‌رفتار آنها … پادشاه از بزرگی خود اطمینان داشت و به همین دلیل ادای احترام کرد… ولی نگهبان به قدری از حقارت خود رنج می برد که حتی مرا کتک زد. او باید با سختی و مشکلات فراوان زندگی کرده باشد.»
 




تاریخ: شنبه 26 تير 1395برچسب:شخصیت ,
ارسال توسط حسن جوان خواجه پاشا

 




تاریخ: دو شنبه 31 خرداد 1395برچسب:,
ارسال توسط حسن جوان خواجه پاشا

 

مردی از عارف خواست که او را موعظه کند.
عارف گفت: «مرنج و مرنجان!»
مرد گفت:«مرنجان را فهمیدم یعنی کسی را اذیت نکنم ولی «مرنج» یعنی چی؟ چه‌طور می‌توانم ناراحت نشوم!؟ مثلا وقتی بفهمم کسی مرا غیبت کرده یا فحش داده ، چه‌طور نباید برنجم؟»
عارف پاسخ داد :« علاج آن است که خودت را کَسی ندانی
اگر خودت را کسی ندانستی دیگر نمی‌رنجی! »

لسان الغیب ، حافظ شیرازی ، زیبا سروده که:
جفا کشیم و ملامت خوریم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافری‌ست رنجیدن..




تاریخ: شنبه 29 خرداد 1395برچسب:,
ارسال توسط حسن جوان خواجه پاشا

زن جوانی در جاده رانندگی می کرد برف کنار جاده نشسته بود و هوا سرد بود. ناگهان لاستیک ماشین پنچر شد و زن ناچار شد از ماشین پیاده شود تا از رانندگان دیگر کمک بگیرد.
 حدود ﭼﻬﻞ ﻭ ﭘﻨﺞ ﺩﻗﻴﻘﻪ ﺍﻱ ﻣﻲ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺳﻮﺯ ﺳﺮﻣﺎ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ .
ﺯﻥ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﺎﺩﻩ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﮐﻤﮏ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ .
ﻣﺎﺷﻴﻦ ﻫﺎ ﻳﮑﻲ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﺭﺩ ﻣﻲ ﺷﺪﻧﺪ .
ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺑﺎ ﺁﻥ ﭘﺎﻟﺘﻮﻱ ﮐﺮﻣﻲ ﺍﺻﻼ ﺗﻮﻱ ﺑﺮﻑﻫﺎ ﺩﻳﺪﻩ ﻧﻤﻲ ﺷﺪ .
ﺑﻪ ﻣﺎﺷﻴﻨﺶ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺭﻭﻳﺶ ﺣﺴﺎﺑﻲ ﺑﺮﻑﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ .
ﺷﺎﻟﺶ ﺭﺍ ﻣﺤﮑﻢ ﺗﺮ ﺩﻭﺭ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﭘﻴﭽﻴﺪ ﻭ ﮐﻼﻩ ﭘﺸﻤﻲﺍﺵ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺭﻭﻱ ﮔﻮﺵ ﻫﺎﻳﺶ ﮐﺸﻴﺪ .
 بالاخره ﻳﮏ ﻣﺎﺷﻴﻦ ﻗﺪﻳﻤﻲ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﺎﺩﻩ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻧﻲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﭘﻴﺎﺩﻩ ﺷﺪ .
ﺯﻥ ، ﮐﻤﻲ ﺗﺮﺳﻴﺪ ﺍﻣﺎ ﺑﺮ ﺧﻮﺩﺵﻣﺴﻠﻂ ﺷﺪ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﺟﻠﻮ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺳﻼﻡ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻣﺸﮑﻠﺶ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﻴﺪ .
ﺯﻥ ﺗﻮﺿﻴﺢ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﻣﺎﺷﻴﻨﺶ ، ﭘﻨﭽﺮ ﺷﺪﻩ ﻭ ﮐﺴﻲ ﻫﻢ ﺑﻪ ﮐﻤﮏ ﺍﻭ ﻧﻴﺎﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ .
ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﻴﺶ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺳﺮﻣﺎﻱ ﺁﺯﺍﺭ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﻧﻤﺎﻧﺪ ﻭ ﺗﺎ ﺍﻭ ﭘﻨﭽﺮﮔﻴﺮﻱ ﻣﻲ ﮐﻨﺪ ﺯﻥ ﺩﺭ ﻣﺎﺷﻴﻦ ﺑﻤﺎﻧﺪ .
ﺍﻭ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﺘﺸﮑﺮ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺍی کمکش ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ .
ﺩﺭ ﻣﺎﺷﻴﻦ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﺗﻖ ﺗﻖ ﺑﻪ ﺷﻴﺸﻪ ﺯﺩ و اشاره کرد که لاستیک درست شد.
ﺯﻥ ﭘﻮﻟﻲ ﭼﻨﺪ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﭘﻮﻝ ﭘﻨﭽﺮﮔﻴﺮﻱ ﺩﺭ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺭﺍ ، ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺍﺯ ﻣﺎﺷﻴﻦﭘﻴﺎﺩﻩ ﺷﺪ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺍﺯ ﻭﻱ ﺗﺸﮑﺮ ﮐﺮﺩ ، ﭘﻮﻝ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻃﺮﻓﺶ ﮔﺮﻓﺖ.
ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ، ﺑﺎ ﺍﺩﺏ ، ﭘﻮﻝ ﺭﺍ ﭘﺲ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﻓﻘﻂ ﺑﺮﺍﻱ ﺭﺿﺎﻱ ﺧﺎﻃﺮ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ :
" ﺩﺭ ﻋﻮﺽ ، ﺳﻌﻲ ﮐﻨﻴﺪ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﮐﺴﻲ ﻧﺒﺎﺷﻴﺪ ﮐﻪ ﮐﻤﮏ ﻣﻲ ﮐﻨﺪ . "
ﺍﺯ ﻫﻢ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﻲ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺯﻥ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺷﺪﺕ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﻃﺮﻑﺍﻭﻟﻴﻦ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ .
ﺍﺯ ﻓﻬﺮﺳﺖ ﻏﺬﺍﻱ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﻳﮑﻲ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺯﻥ ﺟﻮﺍﻧﻲ ﮐﻪ ﻣﺎﻩ ﻫﺎﻱ ﺁﺧﺮ ﺑﺎﺭﺩﺍﺭﻱ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﻲ ﮔﺬﺭﺍﻧﺪ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ گارسونی ﺑﻪ ﻃﺮﻓﺶ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻲ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﭼﻪ ﻣﻴﻞ ﺩﺍﺭﺩ .
ﺯﻥ ، ﻏﺬﺍﻳﻲ 80 ﺩﻻﺭﻱ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﺩﺍﺩ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻧﮑﻪ ﻏﺬﺍ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﺮﺩ ، ﻳﮏ ﺍﺳﮑﻨﺎﺱ ﺻﺪ ﺩﻻﺭﻱ ﺑﻪ ﺯﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﺩﺍﺩ .
ﺯﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﺭﻓﺖ ﺗﺎ ﺑﻴﺴﺖ ﺩﻻﺭ باقی مانده ﺭﺍ ﺑﺮﮔﺮﺩﺍﻧﺪ .
ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﻲ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺧﺒﺮﻱ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺯﻥ ﻧﺒﻮﺩ . ﺩﺭ ﻋﻮﺽ ، ﺭﻭﻱ ﻳﮏ ﺩﺳﺘﻤﺎﻝ ﮐﺎﻏﺬﻱ ﺭﻭﻱ ﻣﻴﺰ ﻳﺎﺩﺩﺍﺷﺘﻲ ﺩﻳﺪﻩ ﻣﻲ ﺷﺪ .
ﺯﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﻳﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ .
ﺩﺭ ﻳﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺁﻥ ﺑﻴﺴﺖ ﺩﻻﺭ ﺑﻪ ﻋﻼﻭﻩ ﻱ ﭼﻬﺎﺭﺻﺪ ﺩﻻﺭ ﺯﻳﺮ ﺩﺳﺘﻤﺎﻝ ﮐﺎﻏﺬﻱ ﺑﺮﺍﻱ ﻭﻱ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﺑﺮﺍﻱ ﺯﺍﻳﻤﺎﻥ ﺩﭼﺎﺭ ﻣﺸﮑﻞ ﻧﺸﻮﺩ .
ﻳﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﺑﺮﺍﻱ ﺁﻥ ﺯﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ : " ﺳﻌﻲ ﮐﻦﺁﺧﺮﻳﻦ ﻧﻔﺮﻱ ﻧﺒﺎﺷﻲ ﮐﻪ ﮐﻤﮏ ﻣﻲ ﮐﻨﺪ . "
ﺷﺐ ﮐﻪ ﺷﻮﻫﺮ ﺯﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ، ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻣﺤﺰﻭﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﭘﻮﻝ ﺑﻴﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﭼﻮﻥ ﻧﺰﺩﻳﮏ ﺯﻣﺎﻥ ﺯﺍﻳﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺁﻥ ﻫﺎ ﺁﻫﻲ ﺩﺭ ﺑﺴﺎﻁ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ .
ﺯﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﻣﺎﺟﺮﺍﻱ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻳﺶ ﺗﻌﺮﻳﻒ ﮐﺮﺩ : ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﻱ ﺯﻧﻲ ﺑﺎ ﭘﺎﻟﺘﻮﻱ ﮐﺮﻡ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﻪ ﻣﺒﻠﻎ ﮐﺎﻓﻲ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻭ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﺎﻣﻪ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩ .
ﻗﻄﺮﻩ ﻱ ﺍﺷﮑﻲ ﺍﺯ ﮔﻮﺷﻪ ﻱ ﭼﺸﻢ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﻓﺮﻭ ﺭﻳﺨﺖ ﻭ ﺑﺮﺍﻱ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺗﻌﺮﻳﻒ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺻﺒﺢ ﺩﺭ ﺟﺎﺩﻩ ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺯﻥ ﺑﺮﺍﻱ ﺭﺿﺎﻱ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﮐﻤﮏ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ .
ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﻦ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺩﺳﺖ ﺑﺪﯼ ﺍﺯ ﻫﻤﻮﻥ ﺩﺳﺘﻢ ﻣﯿﮕﯿﺮﯼ ...
 
گاهی دلم می‌سوزد که چقدر می‌توانیم مهربان باشیم و نیستیم !
چقدر می‌توانیم باگذشت باشیم و نیستیم !
گاهی دلم می‌سوزد که چقدر می‌توانیم کنار هم باشیم و از هم فاصله می‌گیریم !
چقدر می‌توانیم دل به‌دست آوریم اما دل می‌سوزانیم !
دوستان لطفا آخرین نفر نباشید.


ارسال توسط حسن جوان خواجه پاشا

 

 

مروری بر فرهنگ عمومی در کشور ژاپن
 

كشور ژاپن بعد از ايالات متحده آمريكا دومين اقتصاد بزرگ دنيا مى باشد . وسعت آن به اندازه چند استان ایران و جمعيت آن تقریبا ۱/۵ برابر جمعیت ایران میباشد . همچنین این کشور بر خلاف ایران از منابع طبيعى نفت و گاز و معادن بزرگ بى بهره است. اما...

◀️ ﺗﻮﺭﻡ ﺩﺭ ﮊﺍﭘﻦ حدود ٢٠ سال است ﯾﺎ ﺻﻔﺮ و ﯾﺎ ﻣﻨﻔﯽ ﺍﺳﺖ .
◀️ ﺩﺭ ژاپن ﺧﺎﻧﻪ ﻭﯾﻼﯾﯽ ﺑﻪ ﻧﺪﺭﺕ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ .
◀️ ﺍﺯ ﮐﺎﺭ ﻣُﺮﺩﻥ ﺩﺭ ﮊﺍﭘﻦ ﯾﮏ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﺍﺳﺖ .
◀️ﺣﻘﻮﻕ ﯾﮏ ﻣﻌﻠﻢ ﻣﻌﺎﺩﻝ ۷۵۰۰ ﺩﻻﺭ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﯽ ﺩﺭ ﻣﺎﻩ ﺍﺳﺖ .
◀️ﺷﮑﺴﺖ ﺩﺭﮐﺎﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﮏ ﻣﺪﯾﺮ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻣﺮﮒ ﺍﺳﺖ .
◀️ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﻌﻠﻤﺎﻥ ﺩﻭﺭﻩ ﺍﺑﺘﺪﺍﯾﯽ ﺧﺎﻧﻢ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭﺍﻥ ﺑﭽﻪﻫﺎ ﺩﻟﺴﻮﺯﺗﺮﻧﺪ .ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺗﻌﻄﯿﻠﯽ ﻣﺪﺍﺭﺱ ﺑﭽﻪﻫﺎ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ .
◀️ﺧﺎﻧﻢ ﻫﺎ ﺩﺭ ژاپن ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻋﻤﻮﻣﺎً ﮐﺎﺭﻧﻤﯽ ﮐﻨﻨﺪ .
◀️ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺣﻘﻮﻕ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﻣﯽ ﺩﻫﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻫﺎ ﭘﻮﻝ ﺧﺮﺟﯽ ﻣﯽﮔﯿﺮﻧﺪ .
◀️ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﺗﺎ ﺳﻮﻡ ﺍﺑﺘﺪﺍﯾﯽ ، ﻫﯿﭻ ﺍﻣﺘﺤﺎﻧﯽ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ .
◀️ ﺩﺭ ژاپن ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯﺍﻥ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﺎ ﻣﻌﻠﻤﯿﻦ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﻣﺪﺕ ۱۵ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺑﻪ ﻧﻈﺎﻓﺖ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻣﯽﭘﺮﺩﺍﺯﻧﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺑﺎﻋﺚ ﺗﺮﺑﯿﺖ ﻧﺴﻠﯽ ﻣﺘﻮﺍﺿﻊ ﻭ ﺣﺮﯾﺺ ﺑﺮ ﻧﻈﺎﻓﺖ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﺩ .
◀️ ﻫﺮ ﺷﻬﺮﻭﻧﺪ ﮊﺍﭘﻦ ﮐﻪ ﺳﮓ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ، ﻫﻤﯿﺸﻪ ﮐﯿﻒ ﻭ ﮐﯿﺴﻪ ﻫﺎﯼ ﺧﺎﺻﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻦ ﻓﻀﻮﻻﺕ ﺁﻥ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺩﺍﺭﺩ .
◀️ﺣﺮﺻﺸﺎﻥ ﺑﺮ ﻧﻈﺎﻓﺖ ﺭﺍ ﺳﺮﻟﻮﺣﻪ ﺍﺧﻼﻕ ﺧﻮﺩ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻧﺪ .
◀️ﮐﺎﺭﮔﺮ ﻧﻈﺎﻓﺖ ﻭ ﺭﻓﺘﮕﺮ ﺭﺍ
" ﺍﯾﻨﺠﯿﻨﺮ ( ﻣﻬﻨﺪﺱ ) ﺑﻬﺪﺍﺷﺖ " ﻣﯽ ﻧﺎﻣﻨﺪ ﻭ ﻣﺎﻫﺎﻧﻪ ۵ ﺍﻟﯽ ۸ ﻫﺰﺍﺭ ﺩلاﺮ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﯽ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻭﺭﻭﺩ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﭘﯿﺸﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﻣﺘﺤﺎﻧﺎﺕ ﮐﺘﺒﯽ ﻭ ﺷﻔﺎﻫﯽ ﺩﺍﺩ .
-◀️ﮊﺍﭘﻦ ﻫﯿﭻ ﻣﻨﺒﻊ ﻃﺒﯿﻌﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ ( ﻧﻔﺖ ﻭ ﮔﺎﺯ ﻭ ﺯﻏﺎﻝ ﺳﻨﮓ ﻭ ﻭ ﻓﻮﻻﺩ ﻭ ﻣﺲ ﻭ . . . ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ) ﻭ ﺳﺎﻻﻧﻪ ﺩﺭ ﻣﻌﺮﺽ ﺻﺪﻫﺎ ﺯﻟﺰﻟﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ ؛ ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﻣﺴﺎﺋﻞ ﺑﺎﻋﺚ ﻧﺸﺪﻩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﮐﺸﻮﺭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻗﺪﺭﺕ ﻫﺎﯼ ﺍﻗﺘﺼﺎﺩﯼ ﺟﻬﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﺎﺯﺩﺍﺭﺩ .
◀️ﻫﯿﺮﻭﺷﯿﻤﺎ ﻓﻘﻂ ﻃﯽ ﺩﻩ ﺳﺎﻝ ﺗﻮﺍﻧﺴﺖ ، ﺍﺯ ﻟﺤﺎﻅ ﺍﻗﺘﺼﺎﺩﯼ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻫﯿﺮﻭﺷﯿﻤﺎﯼ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺳﻘﻮﻁ ﺑﻤﺐ ﻫﺴﺘﻪ ﺍﯼ ﺑﺎﺯﮔﺮﺩﺩ .
◀️ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﺗﻠﻔﻦ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺩﺭ ﻗﻄﺎﺭ ، ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻣﺎﮐﻦ ﺑﺴﺘﻪ ﻣﻤﻨﻮﻉ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭﻣﻮﺑﺎﯾﻞ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﮐﻠﻤﻪ " ﺑﯽ ﺻﺪﺍ " ﯾﺎ ( silent ) ﺍﺯ ﮐﻠﻤﻪ " ﺍﺧﻼﻕ " ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ .
◀️ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﻮﺍﺩ ﺩﺭﺳﯽ ﺍﻭﻝ ﺗﺎ ﺷﺸﻢ ﺍﺑﺘﺪﺍﯾﯽ ( ﮔﺎﻣﯽ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺍﺧﻼﻕ ) ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺍﺧﻼﻕ ﻭ ﺷﯿﻮﻩ ﺗﻌﺎﻣﻞ ﺑﺎ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺁﻣﻮﺯﺵ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ .
◀️ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﮊﺍﭘﻦ ﺍﺯ ﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪﺗﺮﯾﻦ ﮐﺸﻮﺭﻫﺎﯼ ﺩﻧﯿﺎﺳﺖ ، ﺍﻣﺎ ﭘﯿﺸﮑﺎﺭ ﻭ ﺧﺪﻣﻪ ﻧﻤﯽﮔﯿﺮﻧﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺴﺌﻮﻝ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺑﻪ ﺷﻤﺎﺭ ﻣﯽ ﺁﯾﻨﺪ .
◀️ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﺍﺑﺘﺪﺍﯾﯽ ﺗﺎ ﺩﻭﺍﺯﺩﻩ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ " ﻧﺎﮐﺎﻣﯽ " ﻣﺮﺩﻭﺩ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ! ﭼﻮﻥ ﻫﺪﻑ ﺗﺮﺑﯿﺖ ، ﻧﻬﺎﺩﯾﻨﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﻣﻔﺎﻫﯿﻢ ﻭ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺷﺨﺼﯿﺖ ﺍﺳﺖ ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﺗﻌﻠﯿﻢ ﻭ ﺗﻠﻘﯿﻦ .
◀️ﺩﺭ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻧﯿﺎﺯ ﺧﻮﺩ ﻏﺬﺍ ﺑﺮﻣﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺁﺧﺮ ﮐﺎﺭ ﺩﺭ ﺑﺸﻘﺎﺏ ﺷﺎﻥ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﻤﯽ ﻣﺎﻧﺪ . . . ﺍﺳﺮﺍﻑ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ .
◀️ﻣﯿﺎﻧﮕﯿﻦ ﺗﺎﺧﯿﺮ ﻗﻄﺎﺭ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ﻫﻔﺖ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﺍﺳﺖ. ﻣﺴﻮﻟﯿﻦ ﻣﺮﺑﻮﻃﻪ ، ﺑﺎﺑﺖ ﺍﯾﻦ ﺗﺎﺧﯿﺮ ، ﺁﺧﺮ ﺳﺎﻝ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﻌﺬﺭﺕ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ .
ﻣﺮﺩﻣﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﺭﺯﺵ ﻭﻗﺖ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻨﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺩﻗﺘﯽ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﻧﺎﭘﺬﯾﺮ ﺑﺮ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﻭ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﻫﺎ ﺣﺮﯾﺺ ﻫﺴﺘﻨﺪ .
◀️ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯﺍﻥ ﺩﺭ ﻣﺪﺍﺭﺱ ﻣﺴﻮﺍﮎ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺻﺮﻑ ﻏﺬﺍ ﺩﻧﺪﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺗﻤﯿﺰ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﻣﺮﺍﻗﺐ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺧﻮﺩ ﻫﺴﺘﻨﺪ .
◀️ ﻣﺪﯾﺮ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺖ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺗﻘﺴﯿﻢ ﺷﺪﻥ ﻏﺬﺍ ﺍﺯ ﻏﺬﺍﯼ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯﺍﻥ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ ﺗﺎ ﺍﺯ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺁﻥ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺑﭙﺮﺳﯽ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ؟ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ :
ﺍﯾﻦ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯﺍﻥ ، ﺁﯾﻨﺪﻩ ی ژاپن ﻫﺴﺘﻨﺪ .
ﺍﯾﻨﮑﻪ ﮊﺍﭘﻦ ﮊﺍﭘﻦ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ , ﺗﺼﺎﺩﻓﯽ ﻧﯿﺴﺖ . . .
یکی از رموز فرهنگ ژاپنی ها را در مسیر پیشرفت نشان می دهد : نیازی به دشمنی و درگیری با دیگران نیست. با رشد و پیشرفت تو ، دیگران خود به خود شکست می خورند .
به دیگران کاری نداشته باش ؛ کار خودت را درست انجام بده .

این همان حرکت مردم برای مردم بدونه چشم داشت. به کارهای فرهنگی بها دهید نتیجه ان برای ما نباشد اینده فرزندان را تضمین  میکند.




تاریخ: چهار شنبه 4 فروردين 1395برچسب:فرهنگ ژاپن ,مروری بر فرهنگ عمومی ژاپن,,
ارسال توسط حسن جوان خواجه پاشا

غزل سعدی-تضمین شهریار-تصنیف شجریان


ای که از کلک هنر نقش دل‌انگيز خدایــــــــی،

حيف باشد مه من، کاين همه از مهر جدایی!

گفته بودی جگرم خون نکنی؛بــــاز کجایــــی؟

من ندانستم از اول که تو بـی‌مهر و وفــــــایی!

عهد نابستن از آن به، که ببندی و نپــــــــایی!

مدعی طعنـــــــه زند در غم عشق تو زيــادم،

وين نداند که من از بهر غــــــم عشق تو زادم

نغمــــــــــه‌ بلبل شيراز نرفتست زيـــــــــــــادم

دوستــــــان عيب کنندم که چرا دل به تو دادم؟

بايد اول به تو گفتن کــــه چنين خوب چرایی؟

تيـــــــر را قوت پرهيز نباشد ز نشــــــــــــــــانه

مرغ مسکين چـه کند گـــــــــر نرود در پی دانه

پای عاشق نتوان بست به افسون و فســـانه

ای که گفتی مرو اندر پی خوبــــــــــــان زمانه!

مــــــــا کجاییم در اين بحر تفکر تو کجـــــایی؟

 

گرد گلزار رخ توست غبــــار خط ریحــــــــــــــان

 

چون نگارین خط تذهیب بـــــه دیباچــــه قرآن

ای لبت آیـــــه رحمت، دهنت نقطــــه ایمـان،

 

آن نه خال است و زنخدان وسرو زلف پریشان

 

که دل اهل نظر برد که سریست خدایــــــــی!

تـا فکندم به سر کوی وفـــا رخت اقــــــــــامت،

عمر،بی دوست ندامت شدو بادوست غرامت!

سر و جان و زرو جاهم همه گو: رو به سلامت!

عشق و درويشــی و انگشت ‌نمايی و ملامت،

همـه سهل است، تحمل نکنم بار جدایـــــــی!

کس در اين شهر ندارد سر تيمــــــار غريبــــــان

نتوان گفت غم از بيم رقيبــــــــان به حبيبـــان

حلقـــــــــــه بر در نتوانم زدن از بيم رقيبــــــان

اين توانم که بيــــــــايم سر کويت به گدایــــی!

هر شب هجـــــــر بر آنم کـــــه اگر وصل بجويم

همه چون نی به فغان آيم و چون چنگ بمويم

ليک مدهوش شوم چون ســــر زلف تو بجويم

گفته بودم چــو بيايــــــی غم دل بـــا تو بگويم

چه بگويم که غم از دل برود چون تو بيـــــــايي

 

چرخ امشب که بکام دل ما خواستـــــه گشتن

دامنِ وصل تو نتوان به رقیبــــــــــــان تو هشتن

نتوان از تو برای دل همســـــــــــــــــایه گذشتن

شمع را باید از این خــــــانه برون بردن و کشتن

تا که همسایه نداند که تو در خـــــانه مایـــــی!

سعدی این گفت و شد ازگفته خود باز پشیمان

که مریض تب عشق تو هدر گوید و هذیــــــــــان

به شب تیره نهفتن نتوان ماه درخشــــــــــــــان

کشتن شمع چـــــــــه حاجت بود از بیم رقیبان،

پرتو روی تو گوید کـه تو در خــــــانه مـــــــــایی !

 

نـــرگس مست تـــــــــو مستــوری مردم نگزيند

دست گلچين نرسد تا گلی از شــــاخ تو چيند

جلوه کن،جلوه که خورشيد به خلوت ننشيند

پرده بردار کـــــه بيگـــــــــانه خود آن روي نبيند

تو بزرگی و در آيينـــــــه کوچک ننمـــــــــــــايی

نازم آن سر که چو گيسوی تو در پـــای تو ريزد

نازم آن جـــــــای که از کوی وفـــــــای تو نخيزد

شهريــــــار آن نه که با لشکر عشق تو ستيزد

سعدی آن نيست کــــــه هرگز ز کمند تو گريزد

چو بدانست که در بند تو خوشتر ز رهـــــــايی

 

گر چــــــه او نیست به گلزار گل زیبــــــــــــــــــایی،


نیست چون من به جهــــــــان بلبل خوش آوایــی،


بانگ شیدایــــــــــی من رفت به هر صحرایـــــــی!


در همه دیر مغـــــان نیست چو من شیدایــــــــی!


خرقــه جایـــــــــــــی گرو باده و دفتر جــــــــــــایی!


روز صحرا شد و هـــــــر دلشده یـــــــــــــــاری دارد،


هر دلـــــــی عشقــــــــی و هر عشق بهاری دارد،


جز دل ما کــــــــــه غم هجر نگـــــــــــــــــــاری دارد


دل که آیینـــــــــه شاهی است غبـــــــــــاری دارد،

از خدا می طلبــــــــم صحبت روشن رایــــــــــــی!


گرچه بدنامــــــــــــی مـــا شهره هر برزن و کوست


زخم دلدار و دل مـــــــــــا سخن سنگ و سبوست


خرم آن زخم کـــــــه هر لحظـه مرا مرهم از اوست


کشتی باده بیــــــــــــاور کــــــه مرا بی رخ دوست،


گشت هر گوشــــه چشم از غم دل دریـــــــــــایی!


با من آن مـه چه بسا شب که سحر کرد شبـــــان


پای آن چشمه که می خواند شباهنگ و شبــــان


بوسه می دادبه لب تــــــاش ببوسم دو لبـــــــــان


شرح این قصـــــــه مگر شمع برآرد به زبـــــــــــــان


ورنه پروانــــــــــــه ندارد به سخن پروایـــــــــــــــــی!


دست در گردن و آن گردن مینـــــــــــــــــا در دست،


بوسه بشکست و بدان عهد همـه خلق شکست!


پاسخ پندکســان داد چه هشیار و چــــــه مست


سخن از غیر مگو بـــــــا من معشوقــــــــــه پرست،


کزوی و جام می ام نیست به کس پروایــــــــــــــــی!

 

گـــــــــــــــــر دگر سیم تنـــــــی بگذرد از پیش نظر،

یـــــــــــــا کند سرو بُنی بر زبــــــــــــــــــر جوی گذر،


گوید اینجــــــــــــــــــا بنشینیم چـــو در چشم قمر،

جویهـــــــــــــا بسته ای از دیده به دامان که مگــر،

در کنــــــــــــــــــــارت بنشانند سهـــــــــی بالایی!

گویمش: آری ای سرخ گل غالیـــــــــــــــــــه پوش!

هوس جـــــــــــام مـــی ام بود و دو لعل لب نوش!

زانکه دانی که چو آن زاهد سجــــــــــاده به دوش،

کرده ام توبـــــــه بدست صنم بـــــــــــــــاده فروش

کـــــــــــــه دگر مِی نخورم بــــــــــی رخ بزم آرایـی!

گر بتـــــــــــــــــی داد از این پیش بدان طره شکنج،

یــــــا پی دلبریم،بوســــــــــــــــه از آن گوی ترنج،

دیدمش نیک سرانجـــــــــام که مارست نه گنـج،

نرگس ار لاف زد از شیوه چشم تو، مرنــــــــــــج!

نروند اهل نظر از پــــــی نابینــــــــــــــــــــــــایی!

 

در همه دیر مغـــان نیست چو من شیدایی

خرقـــــه جـایی گروِ باده و دفتر جــــــــــــایی

دل که آئینه صافیست است غبــــاری دارد

از خدا می طلبم صحبت روشن رایــــــــی

شرح این قصه مگر شمع برآرد به زبـــــــان

ورنه پروانـــــــــــه ندارد به سخن پروایـــــی

کشتی بـــــاده بیاور که مرا بی رخ دوست

گشته هر گوشه چشم از غم دل دریــایی

زین دایره مینــــــــــا خونین جگرم مـی ده!

تا حل کنم این مشکل در ســــاغر مینـایی


 




تاریخ: سه شنبه 3 فروردين 1395برچسب:غزل سعدی-تضمین شهریار-تصنیف شجریان,
ارسال توسط حسن جوان خواجه پاشا
ارسال توسط حسن جوان خواجه پاشا

 توجه توجه ، این چهار چیز را هرگز نخورید ...

1- حسرت زندگي ديگران: ❌
يکي از خوردني هاي بسيار خطرناک حسرت است. چقدر ناراحت کننده است وقتي انسان مي بيند که عده اي مدام در حال حسرت خوردن به زندگي اين و آن هستند که خوش به حال فلاني، چه خانه و زندگي و شرايط خانواده اي دارد و بدين شکل روح و روان خود را رنجور و بيمار کرده اند و روز به روز وخامت حالشان بيشتر مي شود.

2- حق ديگران: ❌
متاسفانه عده اي بدون توجه به عواقب خطرناک استفاده از اين خوردني غيرمجاز به راحتي، حق ديگران را مي خورند و اين حق مي تواند از موارد ساده اي مثل گرفتن نوبت يک نفر در صف نانوايي و عدم رعايت حق تقدم در رانندگي باشد تا مواردي همچون عدم پرداخت بدهي ها و تعهدهاي مالي که اکنون در بازار کسب و کار شاهد آن هستيم.

3- غصه: ❌
يکي ديگر از خوراکي هاي مسموم، غصه است. کم نيستند کساني که عليرغم هشدارهاي فراوان، اندوه و غصه ي گذشته را مي خورند که چرا چنين و چنان شد و کاش فلان اتفاق نمي افتاد.
يادتان باشد غصه خوردن علاوه بر آنکه امروز شما را تباه و فاسد مي کند سلامت جسم و روان شما را نيز به طور جدي به خطر مي اندازد.

4- فريب دنيا: ❌
يکي از خوردني هاي آلوده و بسيار شايع نيز اين است که انسان فريب زرق و برق چندروزه ي دنيا را بخورد و چنان مجذوب و شيفته و دلباخته ي دنيا شود و براي گرفتن سهم بيشتري از دنيا، به گونه اي تقلا و خودکشي کند که انگار عمر جاويدان دارند و تا ابد زنده خواهد ماند.اينها که از اين خوردني ها، بي مهابا استفاده مي کنند معمولاً اطرافيان، مرگ، قيامت و خدا را يک جا فراموش مي کنند.
موفق باشين
سيدمجتبي حورايي




تاریخ: یک شنبه 2 اسفند 1394برچسب:,
ارسال توسط حسن جوان خواجه پاشا

 




تاریخ: دو شنبه 26 بهمن 1394برچسب:هفت نظر گاندی,
ارسال توسط حسن جوان خواجه پاشا

 




تاریخ: دو شنبه 26 بهمن 1394برچسب:سالنامه ,
ارسال توسط حسن جوان خواجه پاشا

 




تاریخ: دو شنبه 26 بهمن 1394برچسب:تقویم سال 1395,
ارسال توسط حسن جوان خواجه پاشا

 




تاریخ: سه شنبه 13 بهمن 1394برچسب:مسجد سردار ارومیه,
ارسال توسط حسن جوان خواجه پاشا

 

زایمان عقرب واقعا از شگفتیهای قدرت خداوند است برای انهایی که میگویند چگونه پس از مردن و پوسیده شدن دوباره زنده میشویم عقرب بدون اینکه بمیرد در همین دنیا در عرض چند روز بدنش کاملا متلاشی شده و بعد به قدرت خداوند مثل روز اولش میشود تبارک الله احسن الخالقین   خداوند در قران میفرماید  و برما مثلی اورد که خداوند چگونه مردگان را پس از مرگ زنده میکند به انها بگو نه تنها انها را زنده میکند بلکه قادر است خطوط سر انگشت انها را هم باز به صورت اولش در اورد و حال انکه قرنها بعد دانشمندان فهمیدند که اثر انگشت هیچ انسانی شبیه به دیگری نیست
 

 

 




تاریخ: سه شنبه 13 بهمن 1394برچسب:زایمان عقرب,
ارسال توسط حسن جوان خواجه پاشا

گربه سیاه گوش از جمله گونه های نادر است
 این گربه در نواحی مازندران، گیلان، گرگان و برخی مناطق آذربایجان غربی زندگی می کند .
این حیوان در فصل زمستان جفت گیری می کند و طول عمر آن در اسارت حدود 15 سال است.
اندازه طول سر و تنه این گربه سان بین 45 تا 80 سانتی متر، ارتفاع آن 30 تا 40 سانتی متر و وزن آن سه تا هشت کیلوگرم می باشد
از این پس منطقه مارمیشو به دلیل مشاهده این حیوان نادر تحت حفاظت و مراقبت بیشتر قرار می گیرد ,و هرگونه شكار در اين منطقه غير قانوني ميباشد

 




تاریخ: یک شنبه 11 بهمن 1394برچسب:گربه وحشی,
ارسال توسط حسن جوان خواجه پاشا

آب گرم با معده خالی :
 

موضوع مهم؛
.
ایکاش بتوانم این مطالب را به همه انسانها برسانم
یکی از متخصصین قلب میگوید اگر هر کسی که این نامه بدستش میرسد به کسانی که میشناسد بفرستد پس باعث نجات زندگی انسان ......
درمان با آب گرم. باورتان نميشود
اتحاد بیماریهای ژاپنی آخرین تجربه درمان با آب که نتایج صد درصد برای بیماریهای زیر را دارد منتشر کرد
سردرد شدید. فشار خون. کم خونی. درد مفاصل. فلج. ضربان شدید یا تند قلب. صرع. چربی. سرفه. التهاب حلق.آسم.سل. التهاب شرایین. وهر مرضی که به مجاری ادرار مربوط میشود. زیادی ترشح اسید و التهاب معده. کم اشتهایی. وهر مرضی که به چشم وگوش و حنجره مربوط میشود.
طریقه درمان با آبی که بجوش آمده
هر روز صبح زود از خواب بیدار شو و4 لیوان آب با معده خالی بخور 160 میلی. وآب باید گرم باشد ولی نه آنقدر که زبان را بسوزاند ولی ولرم نزدیک به گرم باشد
وتا 45 دقیقه بعد هیچگونه غذایی نخورید.
وپس از هر وعده غذا تا 2 ساعت آ نخورید بعضی از افراد یا مریضها در اوایل برای نوشیدن 4 لیوان در یک وقت مشکل دارند میتوانند کمتر آب بنوشند ویواش یو اش به 4 لیوان برسد
نتایج درمان با آب برای امراض زیر در مدت معین زیر ثابت شده
مرض قند 30 روز
فشار خون 30 روز
مشکلات معده 10 روز
انواع سرطان 9 ماه
سل و التهاب شرائین 6 ماه
کم غذایی 10 روز
مشکلات مجاری ادرار 10 روز
مشکلات بینی و گوش و حنجره 20 روز
مشکلات عادت ماهیانه 15 روز
مشکلات قلب و انواع آن 30 روز
سردرد شدید 3 روز
کم خونی 30 روز
چربی 4 ماه
صرع و فلج 9 ماه
مشکلات دستگاه تنفسی 4 ماه
کپی کن و بفرست که بقیه هم استفاده کنند تجربه کن ضرر نمی کنی آب اگر نفعی ندارد ضرری ندارد


تاریخ: پنج شنبه 24 دی 1394برچسب:ب گرم با معده خالی ,
ارسال توسط حسن جوان خواجه پاشا

 

 

دختر زیبا و خاستگار پیر!بسیار خواندنی!!

روزگاری یک کشاورز در روستایی زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد.
کشاورز دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد کشاورز نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یک معامله کرد و گفت اگر با دختر کشاورز ازدواج کند بدهی او را می بخشد و دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد و پیرمرد کلاه بردار برای اینکه حسن نیت خود را نشان بدهد گفت : اصلا یک کاری می کنیم، من یک سنگریزه
سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم، دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد. اگر سنگریزه سیاه را بیرون آورد باید همسر من بشود و بدهی بخشیده می شود و اگر سنگریزه سفید را بیرون آورد لازم نیست که با من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده می شود، اما
اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود.
این گفت و گو در جلوی خانه کشاورز انجام شد و زمین آنجا پر از سنگریزه بود. در همین حین پیرمرد خم شد و دو سنگریزه برداشت.
دختر که چشمان تیزبینی داشت متوجه شد او دو سنگریزه سیاه از زمین برداشت و داخل کیسه انداخت. ولی چیزی نگفت !
سپس پیرمرد از دخترک خواست که یکی از آنها را از کیسه بیرون بیاورد.
تصور کنید اگر شما آنجا بودید چه کار می کردید ؟ چه توصیه ای برای آن دختر داشتید ؟
اگر خوب موقعیت را تجزیه و تحلیل کنید می بینید که سه امکان وجود دارد :
۱ـ دختر جوان باید آن پیشنهاد را رد کند.
۲ـ هر دو سنگریزه را در بیاورد و نشان دهد که پیرمرد تقلب کرده است.
۳ـ یکی از آن سنگریزه های سیاه را بیرون بیاورد و با پیرمرد ازدواج کند تا پدرش به زندان نیفتد.
لحظه ای به این شرایط فکر کنید. هدف این حکایت ارزیابی تفاوت بین تفکر منطقی و تفکری است که اصطلاحا جنبی نامیده می شود. معضل این دختر جوان را نمی توان با تفکر منطقی حل کرد.
به نتایج هر یک از این سه گزینه فکر کنید، اگر شما بودید چه کار می کردید ؟!
و این کاری است که آن دختر زیرک انجام داد :
دست خود را به داخل کیسه برد و یکی از آن دو سنگریزه را برداشت و به سرعت و با ناشی بازی، بدون اینکه سنگریزه دیده بشود، وانمود کرد که از دستش لغزیده و به زمین افتاد.
پیدا کردن آن سنگریزه در بین انبوه سنگریزه های دیگر غیر ممکن بود.
در همین لحظه دخترک گفت : آه چقدر من دست و پا چلفتی هستم ! اما مهم نیست. اگر سنگریزه ای را که داخل کیسه است دربیاوریم معلوم می شود سنگریزه ای که از دست من افتاد چه رنگی بوده است… .
و چون سنگریزه ای که در کیسه بود سیاه بود، پس باید طبق قرار، آن سنگریزه سفید باشد. آن پیرمرد هم نتوانست به حیله گری خود اعتراف کند و شرطی را که گذاشته بود به اجبار پذیرفت و دختر نیز تظاهر کرد که از این نتیجه حیرت کرده است.
نتیجه ای که ۱۰۰ درصد به نفع آنها بود.
۱ـ همیشه یک راه حل برای مشکلات پیچیده وجود دارد.
۲ـ این حقیقت دارد که ما همیشه از زاویه خوب به مسایل نگاه نمی کنیم.
۳ـ زندگی شما می تواند سرشار از افکار و ایده های مثبت و تصمیم های عاقلانه باشد.

 



ارسال توسط حسن جوان خواجه پاشا

 

استاد جوان, [۰۳.۱۲.۱۵ ۱۹:۲۶]



تاریخ: یک شنبه 15 آذر 1394برچسب:نعناع خواص نعناع,
ارسال توسط حسن جوان خواجه پاشا

فرهنگ لغت ايرانيان،

در باب تمجید؛

1. بیششرف = خیلی خوشگلی!
2. توله‌سسگ = خیلی میفهمی!
3. کررره‌خـر = خیلی باهوشی!
4. کثثافت = خیلی دوست‌داشتنی‌ای!
5. عوضی = خیلی زرنگی!
6. لامصصب = خیلی کار بلدی!
7. دیوونه = خیلی عزیزی!

در باب تحقیر؛

1. دوست عزیز = خیلی نفهمی!
2. آدم حسابی = خیلی بی‌شخصیتی!
3. مهندس = خیلی خنگی!
4. دکتر = خیلی گیجی!
5. دانشمند = خیلی بیشعوری!
6. خوش‌تیپ = خیلی چِندشی!
7. استاد = خیلی بیسوادی!

خدایی واقعا فرهنگ لغاتمون کامله



تاریخ: جمعه 8 آبان 1394برچسب:,
ارسال توسط حسن جوان خواجه پاشا

 

 

 

 

 

 

 




تاریخ: شنبه 4 مهر 1394برچسب:عکسهای جالب از گروههای تلگرام,
ارسال توسط حسن جوان خواجه پاشا

 

ده فرمان از خورشیدطوس آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام

فرمان اول: در خوشحال کردن مردم بسیار بکوشید
تا در قیامت خدا خوشحال تان کند!

فرمان دوم: تا می توانید؛ سکوت اختیار کنید که سکوت، 
موجب محبت می شود و راهنمای هر خیری است!

فرمان سوم: در خواندن سوره حمد، استمرار بورزید؛
که جمیع خیر و حکمت در امور دنیا و آخرت در آن گرد آمده است!

فرمان چهارم: به روزی اندک خدا راضی باشید
تا خدا نیز از عمل کم شما راضی باشد!

فرمان پنجم: در برقرار کردن صله رحم،
ثابت قدم باشید؛ که بهترین نوع آن خودداری از آزار خویشاوندان است!

فرمان ششم: به کسی که از خدا نمی ترسد؛ امید نداشته باشید،
که نه تعهد دارد، نه نجابت و نه کرم!

فرمان هفتم: بسیار احسان کنید؛ که خداوند در قیامت
یک نصفه خرما را مانند کوه احد، بزرگ می کند!

فرمان هشتم: حق الناس را رعایت کنی
که دوستی محمد و آل محمد بدون آن پذیرفته نیست!

فرمان نهم: از بخششی که زیانش برای تو بیش از سودی است
که به دیگران می رسد، حذر کن!

فرمان دهم: بسیار مراقب کردار خود باشید
تا مورد تهمت و اتهام قرار نگیرید، که در آن صورت حق ملامت ندارید
 
 



ارسال توسط حسن جوان خواجه پاشا

 

 




تاریخ: پنج شنبه 29 مرداد 1394برچسب:,
ارسال توسط حسن جوان خواجه پاشا

 




تاریخ: دو شنبه 8 تير 1394برچسب:hassan javan khajahpasha,
ارسال توسط حسن جوان خواجه پاشا

تفاوت دو نسل




تاریخ: چهار شنبه 3 تير 1394برچسب:نسل قدیم و جدید,
ارسال توسط حسن جوان خواجه پاشا
آخرین مطالب

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 14 صفحه بعد